• وبلاگ : روستاي دهن رود
  • يادداشت : خاطره يه روز زردالويي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تنگلي 
    کدو حميدي؟؟؟؟؟؟
    + حسين 
    سلام اقاي ايوبي بابت عکسها ونوشته هات ممنونم عاليه ولي فکر ميکنم خيلي وقته تغيير نکرده فکر ميکنم يکم تغييرات بد نباشه باز هم ممنونم.
    + طاهره 

    سلاممممممممممممممم منظره زيبايي بود

    ممنونم

    + باراني 

    سلام برادر ايوبي.خسته نباشيد .چه خبر؟ببخشيد ديگه ما يه كم عجله داشتيم اون روز.بعدشم شماهم كه صبح روز بعد به سمت مشهد حركت كرده بودي.قسمت نشد شما رو ببينيم.خوش گذشت دهن رود؟با امتحانات چكار ميكني؟برات آرزوي موفقيت ميكنم.
    تورا از بين گل هايي که در تنهايي ام روييد با حسرت جدا کردم

    و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:

    دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي

    ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشم

    تورا در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم

    همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

    حريم چشمهايي را به روي اشکي از جنس غروب ساکت و نارنجي خورشيد وا کردم

    نميدانم چرا رفتي،نميدانم چرا ،شايد خطا کردم

    و تو بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي ،نميدانم کجا،تا کي،براي چه؟

    ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد

    و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت

    و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد

    و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه بر ميداشت

    تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

    و بعد از رفتن تو آسمان چشم هايش خيس باران بود

    و بعد از رفتنت انگار کسي حس کرد ،که من بي تو تمام هستي ام از بين خواهد رفت

    کسي حس کرد که من بي تو هزاران بار خواهم مرد

    و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد.........................................................................

    کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

    ومن با آن که مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد

    هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد

    ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

    ومن بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

    کسي از پشت قاب پنجره آرام وزيبا گفت:

    تو هم در پاسخ اين همه بي وفائيها بگو

    در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

    و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد

    کنار انتظاري که بدون پاسخ

    ومن در اوج پائيزي ترين ويراني يک دل

    ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر

    نمي دانم چرا؟ شايد به رسم عادت پروانگيمان باز

    براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت

    "دعاکردم"