نمي دونم چي شد سيزده بدر شد / گوشم از جيغ و داد و نعره کر شد
به ياد تعطيلات رفته از دست / غم و غصه کنارم همسفر شد
از آجيل شب عيد مونده تخمه / تموم پسته ها زير و زبر شد
رو پيچ و تاب سبز سبزه ي عيد / گره از بخت ما هم کور تر شد
عروس تنگ من ، زنداني عيد / از آن قصر بلوريش به در شد
دروغ سيزده هر ساله ي ما / عجب عيدي به نيکويي بسر شد !